دیدم و اما نرسیدم.....
اگر وفا دیدم زتو جفایت کردم
سلطان آشنا بودی و رهایت کردم
زدستت اگر گریزانم بدان سبب است که
غمم نربودی و من صدایت کردم
که ای دوست دل من همی خونینست اما
ز درد بدی از دلم آشنایت کردم
گر سپهر آسای نجوا با یقینش دل کند اما
از آن مهر آشنایان گسل چهره جدایت کردم
می اندرون دل و در اندرون قصر
ز این همه داشته ام با تو حکایتی نکردم
گر شنیدم زتو یه جو عاشقی اما
ز دست این ید سرکش فزون لیاقتی نکردم
گر تو دیدی مرهم صد من یه غازم باز هم
مرهم زخم شقایق بودی و پیدایت نکردم
یک روز که بشکست ز موجی دل تنگت
باز هم زورقی (قایق)را وارد دریا نکردم
آنقدر دویدم پی آن سرو خمین دل
صبح است و هنوزم به تماشا نرسیدم
پاییزم و دل دارم و دریای شرابی
آنقدر دویدم به تو اما نرسیدم........
|